کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


موضوع برکة السباع و رسوایی دشمنان امام هادی علیه السلام

درباره : امام علی النقی (هادی) علیه السلام
منبع : الخرائج و الجرائح‏ ج ۱ ص ۴۶۰، إثبات الهداة، ج ۵، ص ۲۳۶؛ بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹، جلاء العیون ص ۹۸۷،منتهی الامال ص 1854

قطب راوندی می‌نویسد  ابو هاشم جعفرى می‌گويد: در زمان متوكل، زنى ادعا كرد كه زينب دختر فاطمه سلام الله علیها دخت گرامى رسول خدا  صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم می‌باشد. متوكل به او گفت: تو زن جوانى هستى، در حالى كه چندين سال از وفات رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم مى‏ گذرد. آن زن گفت: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم دستش را به سرم كشيد و از خدا خواست كه در هر چهل سال، دوباره جوانى را به من برگرداند. و من تا به حال، خودم را به مردم معرّفى نكرده بودم تا اينكه الآن نيازمند شدم و اظهار كردم! متوكل، فرزندان كهنسال ابو طالب، عباس و قريش را جمع كرد و جريان را به آنها گفت.

برخى از آنان روايت نمودند كه زينب، دختر فاطمه سلام الله علیها در فلان سال فوت كرده است. متوكل به زن گفت: در مورد اين روايت چه مى


‏گويى؟ آن زن گفت: دروغ است؛ چون كار من از مردم پوشيده بود و هيچ كس نمی‌دانست من مرده‏ام يا زنده. متوكل رو به آنها متوکل گفت: جز اين روايت دليل ديگرى داريد. گفتند: خير.

متوکل گفت: تا دليلى نباشد كه او را وادار كند از ادّعاى خود دست بردارد، به او چيزى نمى ‏گويم. گفتند: امام على النقى عليه السّلام را احضار كن. شايد بتواند دليلى غير از دليل ما بياورد. متوكل دنبال امام عليه السّلام فرستاد. وقتى حضرت آمد و قضيّه آن زن را به وى گفت، حضرت فرمود: دروغ می‌گويد: زينب سلام الله علیها كه در فلان سال و فلان ماه و فلان روز، وفات كرده است. متوكل گفت: اين افراد هم مثل سخن تو را گفتند: ولى من قسم خوردم بدون دليلى كه او را وادار كند از ادعاى خود برگردد، با او كارى نداشته باشم.

حضرت فرمود: ناراحت نباش، اينجا دليلى است كه او و كسانى ديگر را وادار مى ‏كند تا به حق اقرار كنند. متوكل گفت: آن چيست؟ امام فرمود: گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است. او را در ميان درندگان بينداز. اگر از فرزندان فاطمه سلام الله علیها باشد آسيبى به وى نمی‌رسانند.

متوكل به زن گفت: اكنون چه می‌گويى؟ زن گفت: او مى‏ خواهد من كشته شوم. حضرت فرمود: اينجا عده‏ اى از فرزندان فاطمه سلام الله علیها هستند. هر كدام از آنها را كه می‌خواهى ميان درندگان بينداز. در اين هنگام، چهره‏ هاى همه آنان تغيير كرد. بعضى از دشمنان حضرت گفتند: چرا او به غير خودش حواله می‌دهد؟ خودش برود. متوكل هم علاقه داشت كه امام عليه السّلام برود و بدون اينكه او در قتل حضرت، دخالتى داشته باشد، كشته شود. از اين رو، رو به حضرت كرد و گفت: اى ابو الحسن! چرا خودت نمی‌روى؟

امام عليه السّلام فرمود: اگر بخواهى می‌روم. متوكل گفت: پس همين كار را بكن! امام فرمود: ان شاء اللَّه می‌روم. نردبانى نصب كردند و حضرت، وارد شد. در آنجا شش شير وجود داشت. وقتى امام به آنجا رفت و نشست، شيرها آمدند و دور او حلقه زده و نشستند. و سرهايشان را به زمين گذاشتند. حضرت دستش را بر يك يك آنها مى‏ كشيد و اشاره مى‏ كرد كه به طرفى برود، و شير می‌رفت تا اينكه همه برخاستند. وزير متوكل به او گفت: اين خوب نيست. قبل از اينكه اين خبر در شهر پخش شود، دستور بده تا امام از آنجا خارج شود.

متوكل گفت: اى ابو الحسن! ما نمی‌خواستيم به تو آسيبى برسد. و يقين داشتيم كه تو راست می‌گويى. اكنون دوست داريم كه تو بالا بيايى. حضرت برخاست و به طرف نردبان آمد. و شيرها دنبال او بودند و خودشان را به لباس امام می‌ماليدند. وقتى كه امام پايش را به اولين پله نهاد، سرش را برگرداند و اشاره كرد كه بر گردند. همه شيرها نيز برگشتند. حضرت بالا آمد و فرمود: هر كس گمان مى‏ كند فرزند فاطمه  سلام الله علیها است، برود و در آنجا بنشيند. متوكل رو به آن زن كرد و گفت: برو پايين. زن گفت: به خدا قسم دروغ گفتم. من دختر فلانى هستم احتياج وادارم كرد تا چنين ادعايى بكنم. متوكل گفت: او را ميان درندگان بيندازيد. مادر متوكل واسطه شد و نگذاشت او را پيش شيران بيندازند.

متن عربی روایت : أَنَّ أَبَا هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيَّ قَالَ‏ ظَهَرَتْ فِي أَيَّامِ الْمُتَوَكِّلِ امْرَأَةٌ تَدَّعِي‏ أَنَّهَا زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم فَقَالَ لَهَا الْمُتَوَكِّلُ أَنْتِ امْرَأَةٌ شَابَّةٌ وَ قَدْ مَضَى مِنْ وَقْتِ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآلیه‌وسلم مَا مَضَى مِنَ السِّنِينَ. فَقَالَتْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وآله وسلم مَسَحَ عَلَى رَأْسِي وَ سَأَلَ اللَّهَ أَنْ يَرُدَّ عَلَيَّ شَبَابِي فِي كُلِّ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ لَمْ أَظْهَرْ لِلنَّاسِ إِلَى هَذِهِ الْغَايَةِ فَلَحِقَتْنِي الْحَاجَةُ فَصِرْتُ إِلَيْهِمْ. فَدَعَا الْمُتَوَكِّلُ مَشَايِخَ آلِ أَبِي طَالِبٍ وَ وُلْدَ الْعَبَّاسِ وَ قُرَيْشٍ فَعَرَّفَهُمْ حَالَهَا فَرَوَى جَمَاعَةٌ وَفَاةَ زَيْنَبَ بِنْتِ فَاطِمَةَ عليه السّلام فِي سَنَةِ كَذَا فَقَالَ لَهَا مَا تَقُولِينَ فِي هَذِهِ الرِّوَايَةِ فَقَالَتْ كَذِبٌ وَ زُورٌ فَإِنَّ أَمْرِي كَانَ مَسْتُوراً عَنِ النَّاسِ فَلَمْ يُعْرَفْ لِي حَيَاةٌ وَ لَا مَوْتٌ. فَقَالَ لَهُمُ الْمُتَوَكِّلُ هَلْ عِنْدَكُمْ حُجَّةٌ عَلَى هَذِهِ الْمَرْأَةِ غَيْرَ هَذِهِ الرِّوَايَةِ قَالُوا لَا قَالَ أَنَا بَرِي‏ءٌ مِنَ الْعَبَّاسِ إِنْ لَا أُنْزِلَهَا عَمَّا ادَّعَتْ إِلَّا بِحُجَّةٍ تَلْزَمُهَا.قَالُوا فَأَحْضِرْ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا عليه السّلام فَلَعَلَّ عِنْدَهُ شَيْئاً مِنَ الْحُجَّةِ غَيْرَ مَا عِنْدَنَا فَبَعَثَ إِلَيْهِ فَحَضَرَ فَأَخْبَرَهُ بِخَبَرِ الْمَرْأَةِ فَقَالَ كَذَبَتْ فَإِنَّ زَيْنَبَ تُوُفِّيَتْ فِي سَنَةِ كَذَا فِي شَهْرِ كَذَا فِي يَوْمِ كَذَا قَالَ فَإِنَّ هَؤُلَاءِ قَدْ رَوَوْا مِثْلَ هَذِهِ الرِّوَايَةِ وَ قَدْ حَلَفْتُ أَنْ لَا أُنْزِلَهَا عَمَّا ادَّعَتْ إِلَّا بِحُجَّةٍ تَلْزَمُهَا.

قَالَ وَ لَا عَلَيْكَ فَهَاهُنَا حُجَّةٌ تَلْزَمُهَا وَ تَلْزَمُ غَيْرَهَا قَالَ وَ مَا هِيَ قَالَ لُحُومُ وُلْدِ فَاطِمَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى السِّبَاعِ فَأَنْزِلْهَا إِلَى السِّبَاعِ فَإِنْ كَانَتْ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ فَلَا تَضُرُّهَا السِّبَاعُ فَقَالَ لَهَا مَا تَقُولِينَ قَالَتْ إِنَّهُ يُرِيدُ قَتْلِي قَالَ فَهَاهُنَا جَمَاعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع فَأَنْزِلْ مَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ قَالَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ تَغَيَّرَتْ وُجُوهُ الْجَمِيعِ فَقَالَ بَعْضُ الْمُتَعَصِّبِينَ هُوَ يُحِيلُ عَلَى غَيْرِهِ لِمَ لَا يَكُونُ هُوَ. فَمَالَ الْمُتَوَكِّلُ إِلَى ذَلِكَ رَجَاءَ أَنْ يَذْهَبَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ لَهُ فِي أَمْرِهِ صُنْعٌ. فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ لِمَ لَا يَكُونُ أَنْتَ ذَلِكَ قَالَ ذَاكَ إِلَيْكَ قَالَ فَافْعَلْ قَالَ‏ أَفْعَلُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَأُتِيَ بِسُلَّمٍ وَ فُتِحَ عَنِ السِّبَاعِ وَ كَانَتْ سِتَّةٌ مِنَ الْأُسُدِ فَنَزَلَ الْإِمَامُ أَبُو الْحَسَنِ ع إِلَيْهَا فَلَمَّا دَخَلَ وَ جَلَسَ صَارَتِ الْأُسُودُ إِلَيْهِ وَ رَمَتْ بِأَنْفُسِهَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ مَدَّتْ بِأَيْدِيهَا وَ وَضَعَتْ رُءُوسَهَا بَيْنَ يَدَيْهِ. فَجَعَلَ يَمْسَحُ عَلَى رَأْسِ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهَا بِيَدِهِ ثُمَّ يُشِيرُ لَهُ بِيَدِهِ إِلَى الِاعْتِزَالِ فَيَعْتَزِلُ نَاحِيَةً حَتَّى اعْتَزَلَتْ كُلُّهَا وَ قَامَتْ بِإِزَائِهِ. فَقَالَ لَهُ الْوَزِيرُ مَا كَانَ هَذَا صَوَاباً فَبَادِرْ بِإِخْرَاجِهِ مِنْ هُنَاكَ قَبْلَ أَنْ يَنْتَشِرَ خَبَرُهُ فَقَالَ لَهُ أَبَا الْحَسَنِ مَا أَرَدْنَا بِكَ سُوءاً وَ إِنَّمَا أَرَدْنَا أَنْ نَكُونَ عَلَى يَقِينٍ مِمَّا قُلْتَ فَأُحِبُّ أَنْ تَصْعَدَ فَقَامَ وَ صَارَ إِلَى السُّلَّمِ وَ هِيَ حَوْلَهُ تَتَمَسَّحُ بِثِيَابِهِ.

فَلَمَّا وَضَعَ رِجْلَهُ عَلَى أَوَّلِ دَرَجَةٍ الْتَفَتَ إِلَيْهَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ أَنْ تَرْجِعَ فَرَجَعَتْ وَ صَعِدَ فَقَالَ كُلُّ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ فَلْيَجْلِسْ فِي ذَلِكَ الْمَجْلِسِ. فَقَالَ لَهَا الْمُتَوَكِّلُ انْزِلِي. قَالَتْ اللَّهَ اللَّهَ ادَّعَيْتُ الْبَاطِلَ وَ أَنَا بِنْتُ فُلَانٍ حَمَلَنِي الضُّرُّ عَلَى مَا قُلْتُ.  فَقَالَ الْمُتَوَكِّلُ أَلْقُوهَا إِلَى السِّبَاعِ فَبَعَثَتْ وَالِدَتُهُ وَ اسْتَوْهَبَتْهَا مِنْهُ وَ أَحْسَنَتْ إِلَيْهَا (قطب روندی ؛ الخرائج و الجرائح‏ ج ۱ ص ۴۶۰، شیخ حر عاملی؛ إثبات الهداة، ج ۴، ص ۲۳۶؛ علامه مجلسی ؛بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹، حديث ۳۵؛ علامه مجلسی ؛جلاء العیون ص ۹۸۷ با کمی اختلاف و بصورت کاملا خلاصه ، شیخ عباس قمی منتهی الامال ص ۱۸۵۴)

موضوع زینب کذابه و انداختن او در برکة السباع را در زمان امام رضا هم نقل کرده اند که ما روایت آن را بطور مستند در بخش زندگی امام زضا در همین سایت آورده ایم